معنی دو دیگر - جستجوی لغت در جدول جو
دو دیگر
دومین، ثانی
ادامه...
دومین، ثانی
تصویر دو دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دودیگر
(دُ دی گَ)
ددیگر. دوم. دومین. (یادداشت مؤلف). ثانی. رجوع به ددیگر و دوم شود
ادامه...
دُدیگر. دوم. دومین. (یادداشت مؤلف). ثانی. رجوع به ددیگر و دوم شود
لغت نامه دهخدا
آن دیگر
(گَ)
آن دگر. آن یک: که وقتی در بیابان مانده بودم او مرا بر شتری نشاند و از دست آن دیگر تازیانه خورده ام. (گلستان)
ادامه...
آن دگر. آن یک: که وقتی در بیابان مانده بودم او مرا بر شتری نشاند و از دست آن دیگر تازیانه خورده ام. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
سه دیگر
(سِ گَ)
رجوع به سدیگر شود
ادامه...
رجوع به سدیگر شود
لغت نامه دهخدا
روز دیگر
(زِ گَ)
روز دگر. فردا: روز دیگر ملک بعذر قدومش رفته بود عابد از جای برجست. (گلستان) ، روز قیامت. (از آنندراج)
ادامه...
روز دگر. فردا: روز دیگر ملک بعذر قدومش رفته بود عابد از جای برجست. (گلستان) ، روز قیامت. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ددیگر
(دُ)
عدد ترتیبی. دوم. ثانیاً. دودیگر:
ددیگر چنین هست رویم که هست
یکی گر دروغ است بنمای دست.
فردوسی
ادامه...
عدد ترتیبی. دوم. ثانیاً. دودیگر:
ددیگر چنین هست رویم که هست
یکی گر دروغ است بنمای دست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویر دودیگر
دودیگر
دوم ثانی ددیگر
ادامه...
دوم ثانی ددیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر آن دیگر
آن دیگر
دیگری شخص دیگر آن یک
ادامه...
دیگری شخص دیگر آن یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر دو پیکر
دو پیکر
نام برج سوم از دوازده برج فلکی که آنرا خانه عطارد هم گفته اند
ادامه...
نام برج سوم از دوازده برج فلکی که آنرا خانه عطارد هم گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
سه دیگر
سوم سومین ثالث: سه دیگر پزشکی که هست ارجمند بدانندگی تام کرده بلند
ادامه...
سوم سومین ثالث: سه دیگر پزشکی که هست ارجمند بدانندگی تام کرده بلند
فرهنگ لغت هوشیار
هم دیگر
یکدیگر: مومنان آیینه همدیگرند این خبر می از پیمبر (صلی الله علیه وآله) آورند. (مثنوی)
ادامه...
یکدیگر: مومنان آیینه همدیگرند این خبر می از پیمبر (صلی الله علیه وآله) آورند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ددیگر
ددیگر
دوم ثانیا
ادامه...
دوم ثانیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر دو در
دو در
هر چه دارای دو تا در باشد
ادامه...
هر چه دارای دو تا در باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ددیگر
ددیگر
((دُ گَ))
دودیگر، دوم، ثانیاً
ادامه...
دودیگر، دوم، ثانیاً
فرهنگ فارسی معین
دو دار
نوعی نپار برای آویختن مواد لبنی چوپانان
ادامه...
نوعی نپار برای آویختن مواد لبنی چوپانان
فرهنگ گویش مازندرانی